گمشده. از دست رفته. فقید. مفقود. ضال. ضاله. ضایع: همچو گم گشتگان همی گشتند اندر آن دشت عاجز و مضطر. فرخی. پژوهش کنان چاره جستند باز نیامد به کف عمر گم گشته باز. نظامی. مرغ و ماهی در پناه عدل تست کیست آن گم گشته کز فضلت نجست. مولوی. نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر می آید. سعدی (طیبات). دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت گم گشته ای که بادۀ نابش به کام رفت. حافظ. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ. و رجوع به گمشده شود
گمشده. از دست رفته. فقید. مفقود. ضال. ضاله. ضایع: همچو گم گشتگان همی گشتند اندر آن دشت عاجز و مضطر. فرخی. پژوهش کنان چاره جستند باز نیامد به کف عمر گم گشته باز. نظامی. مرغ و ماهی در پناه عدل تست کیست آن گم گشته کز فضلت نجست. مولوی. نشان یوسف گم گشته میدهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر می آید. سعدی (طیبات). دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت گم گشته ای که بادۀ نابش به کام رفت. حافظ. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور. حافظ. و رجوع به گمشده شود
مفقود شده مفقودالاثر ناپدید پی گم، از راه به بیراهه افتاده، ضایع شده تباه گشته، نابود گشته: این نسل گمشده ایست که امروزه ما با وسایل علمی و از اختلاط خون چندین میمون بدست آورده ایم... یا گم شده لب دریا. کسی که شناوری نداند و در آب غرق شود، جمع گمشدگان لب دریا: گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد. (حافظ) یا گم شده نام. کسی که نام او محو شده بی نام: یکی گمشده نام فرشید ورد چه در بزمگاه و چه اندر نبرد
مفقود شده مفقودالاثر ناپدید پی گم، از راه به بیراهه افتاده، ضایع شده تباه گشته، نابود گشته: این نسل گمشده ایست که امروزه ما با وسایل علمی و از اختلاط خون چندین میمون بدست آورده ایم... یا گم شده لب دریا. کسی که شناوری نداند و در آب غرق شود، جمع گمشدگان لب دریا: گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد. (حافظ) یا گم شده نام. کسی که نام او محو شده بی نام: یکی گمشده نام فرشید ورد چه در بزمگاه و چه اندر نبرد
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک